اینو درحالی دارم مینویسم که هم میدونم و هم نمیدونم چی میخوام بنویسم !
نشستم فکر کردم دیدم من چی بودم ولی خب چی نشدم!!! یعنی در واقع هرچی برگشتم به قبل و با الانم مقایسه کردم دیدم باز همونم ، این همون بودن شاید یه اشتباهه!
من همون فتل سابقم که شاید درسای زیادی گرفته و پخته تر شده ولی بازم همونم ، میدونید همیشه حس میکردم من کلا پخته به دنیا اومدم ، همیشه همه چیزو میدونستم و بزرگ تر از سنم میدونستم و رفتار میکردم ، رفته رفته تجربههای بیشتری رو کسب کردم و پخته تر شدم اما تغیر نکردم !!! چون هیچ وقت از اون تجربهها درس نگرفتم چون هیچ وقت شروع به تغیر و جایگزینشون نکردم چون همیشه محتاط بودم و شاید چون میترسیدم ( همیشه فکر میکنم شاید یه ترس درونمه که خودم نمیدونم)
شاید هم من چی بودم و چی شدم اما خودم نمیبینمشون ولی خب ، اون فتل الان یه فرد اجتماعی تره و میدونه که نمیشه راحت به ادما اعتماد کرد ، میدونه که باید با هرکس یه حد و مرز رو نگه داره ، میدونه که شاید یه سری پاک باشن اما یجایی دیگه نیستن ، میدونه میتونه خیلی راحت بازی بخوره ، بیشتر میدونه این دنیا اصلا ارزششو نداره ، بیشتر از مرگ نمیترسه ، میدونه باید هدف داشته باشه ، میدونه که باید عاشق باشه و با عشق زندگی کنه ، میدونه یه جاهایی دیگه دست اون نیست و...
*اون فتل عاشق بود اما عاشق تر شد *
مرسی از پریساسادات عزیز (وب سردرگمم) که منو دعوت کرد ، نمیدونم اصلا درست توی چالش شرکت کردم یا نه شاید تنها چیزی رو که فکر میکنم درست نوشتم همون خط اخر اخر هست ، اما قراره اتفاقای جدیدی بیفته یعنی بالاخره ، قراره از چی بودم ،به چی شدم تغیر کنم !
همه دوستان دعوتن به این چالش ، البته اگه دوست داشتن