loading...

فتل فتلیان

روز نوشت های یک بچه مثبت تنها

بازدید : 193
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 14:22

ببخشیدکه خیلی دیر به دیر اپ میکنم آیم سو ساری ولی خب به همتون سر میزنم و سعی میکنم کامنت بزارم .

کلی وقته تعطیلیم و من هنوز در اتلاف وقت به سر میبرم 🤦🏻‍♂️ برام دعا کنید بلکه ادم بشم البته در جریانید که من فرشتم 😎😆

از اتفاقات این روزام بگذریم که هر چی میشه حس میکنم هک شدم 🤦🏻‍♂️

اقا اتفاقی رفتم سر کیف دانشگاهم همینجور که دست کردم ته کیف یهو سه تا ابنبات خیلییی کوچولو یافتم 😍 حالا اینا داستان داشت :

ولنتاین بود و بهله دیگه مرغ و خروس عاشق اکیپ بهم کادو دادن و... به مرعشون پیام دادم گفتم سهم منو جدا کن گفت نوچ گفتم بوخودا میشینم به ناله و نفرین 😂 گفت مثلا چی !!!گفتم ایشالا اسهال بشی به دستشویی هم نرسی 😬😂😂

توی دو نوبت از همه مدل به من سهمی‌رسید ولی خو من عاشق اون ریزه میزه‌ها بودم و کلییی از اونا واسم جدا کرده بود 😍

حالا نحوه مبادله چجور بود من اول یه پیامک دریافت کردم که سر فلان ساعت دم دانشگاه باش ، عینک دودی زدم و پشت ستون وایساده بودم که یه ماشین وایساد چندتا چراغ زد ! من نگرفتم اونان که سریع یه برف پاک کن زد سریع فهمیدم میگه عامو بدو بیا ، تو حرکت در کیفمو باز کردم چسبیدم به ماشین و سهمم تو کیف خالی شد بعد مثلا ادرس میدم پوشش دادم و تامام😂 یعنی عملیات لو میرفت یه دونه هم گیر خودم نمیومدااا😂😂😂 سری دومی‌هم یه فندقی مونده بود حملهکردم سمتش یه سه چهارتا پشت دستی خوردم ولی موفق شدم😅

الف بم زنگ زد گفت خیلی وقته ندیدمت و... کاش یه سر میومدی اینجا مام رفتیم پیشش بماند که با چه فلاکتی یافتمش 🤦🏻‍♂️ فکر کن گفت یه قنادی نزدیکه و من فقط بو میکشیدم ببینم کجا بوهای خوشمزه میاد بلکه بیابمش بعدم چند متریش وایساده بودم و زنگش زدم 😂 میگفت باو اینورتو نیگااا حالا من اونورو نیگا میکردم 😂 گفت تکون نخور یه دیقه بعد همیجور که حرف میزد اومد کنارم گفت الان چی الانم نمیبینیم !!!!!! هرچی خواستم تمارض کنم به ندیدنش دیگه نشد😂 ، نشستیم صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم و تهش مارو برد پرزنت بشیم 🤦🏻‍♂️( شرکتای چی بشون میگن نتورک ! ، از اینا که باس زیر مجموعه بگیری ) و اینا هرکاری کردن بنده متقاعد نشدم 😁😎 یعنی یکاری سر اینا دراوردم که نگو😀😁

گفت واااای فتل بزا دوستمو بت نشون بدم😍 خیلی تعریفشو میکرد همیشه و خب قاعدتا منم منتظر بودم یه دختر مثه خودشو ببینم و تصوراتم یه چی دیگه بود ! دختره اومد با انبوهی از پر‌های ریخته جولوش پاشدم ، گفت وایی این دوستت چرا اینجوریه اخه گفت چیزی نیس یخش اب میشه درست میشه ، وقتی رفت الف گفت چرا اینجوری نگاش میکردی؟ گفتم باو من کپ کردم خب و...

فرداش باز بهش سر زدم واس کاری ، یهو دس کردم جیبم از اون ابنباتا بش دادم کلییی ذوق کرد ( اگه میدونس برا کیه که میکشتم 😂🤦🏻‍♂️) گفت واییی برم به دوستمم نشون بدم گفتم خو بیا اینم بده به اون ( هرکدوم یکی بقیش واس خودم بود رو نکردم 😁😅)، بعد دختره دیدم تشکر کرد دوستم گفت خوردیش خیلییی خوشمزس !!! گفت نه یادگاری می‌خوام نگهش دارم😐😐😐😐 مگه میشه اخه !!! خو خراب میشع 🤦🏻‍♂️ کاش خودم خورده بودمش 🤤🥺

اون روز باز کلی بحث سر شرکتشون بود و کلی صحبت کردیم ولی وقتی حالم بد شد که فهمیدم یه ساعت بعد من حالش بد شده و... ولی خب خداروشکر الان خوبه 😊

اینقده این شرکتا مسخره هستن که حتی از بد شدن حال دوستمم می‌خواستن ماهی بگیرن ، من دنبال شماره‌‌‌ای از خانوادش بودم و اونا 🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️

+ یه چیز دیگه که تو این جریانا فهمیدم این بود که کسی که ذاتش با دروغه در هر حال دروغ میگه ( از دوستان مثلا صمیمی‌گذشته😑)

++ شده هندزفری تو گوشتون باشه و دنبالش بگردین !!؟ 😂😂🤦🏻‍♂️

عکس نوشته دو نفره اسم اکبر و زهرا
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 17
  • بازدید کننده امروز : 18
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 1213
  • بازدید کلی : 9090
  • کدهای اختصاصی